1 پاس درد و داغ عشق از دیده های شوردار در میان زنگیان آیینه را مستور دار
2 نیست در دست سبوی می عنان اختیار راز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار
3 ریزه چینان قناعت پرده دار آفتند خرمن خود را نهان در زیر بال مور دار
4 بی نمک نتوان جگر خوردن درین ماتم سرا حق بخت شور را ای بی نمک منظور دار
5 از دو دست خویش کن ظرف طعام و آب خویش ملک چین را سر بسر ارزانی فغفور دار
6 دور تا از توست در مهمانسرای روزگار کاسه خود سرنگون چون نرگس مخمور دار
7 نیستی صائب حریف برق بی زنهار ما زینهار از آتش ما دست خود را دور دار
دیدگاهها **