1 تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است بر گوهر شهوار، صدف کام نهنگی است
2 در چشم تو گر خوش بود این سقف زراندود در دیده سودازدگان دامن سنگی است
3 طوطی که ز شیرین سخنان است، ز وحشت بر چهره آیینه ما پرده زنگی است
4 هر مسلک دیگر که کند عقل دلالت جز دامن صحرای جنون کوچه تنگی است
5 از سنگدلانی که درین شهر و دیارند هر کوچه به دیوانه ما شهر فرنگی است
6 هر حلقه چشمی که در او مردمیی نیست در دیده صاحب نظران داغ پلنگی است
7 با گوشه نشینان به ادب باش که صوفی چون پا نهد از چله برون، تیر خدنگی است
8 صحرای عدم ساده ازین پست و بلندست در ملک وجودست اگر صلحی و جنگی است
9 حیرت زدگان بیخبر از منزل و راهند در قافله ما نه شتابی نه درنگی است
10 هر چند که بر چشم تو شوخی است مسلم پیش دل رم کرده ما آهوی لنگی است
11 این نغمه ز هر پرده کند جامه مبدل در هر گلی این آب سبکروح به رنگی است
12 صائب گل آن است که هموار نگشتی در راه سلوک تو اگر خاری و سنگی است