-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد دل ما آب ز هر چاه زنخدان نخورد
2 می این بزم به خوناب جگر آغشته است طفل بی گریه دمی شیر ز پستان نخورد
3 تا کسی نشکند آیینه خودبینی را آب چون خضر ز سرچشمه حیوان نخورد
4 به تهیدستی و بی برگی خود ساخته ایم چون سر دار، سر ما غم سامان نخورد
5 طره خم به خمش شب همه شب می لرزد که نسیمی به چراغ دل سوزان نخورد
6 نشود واسطه رزق جهان چون یوسف هر که یک چند دل خویش به زندان نخورد
7 رزق ما تنگ زاندیشه بی حاصل ماست نان کسی می خورد اینجا که غم نان نخورد
8 نیست سرگشتگی عشق به صائب مخصوص کشتیی نیست درین بحر که طوفان نخورد