1 لب بسته ما بیخبر از راز جهان نیست بسیار بود حرف کسی را که زبان نیست
2 از شرم در بسته روزی نگشاید روزی ز دل خود بود آن را که دهان نیست
3 جانها همه از شوق عدم جامه درانند آرام درین قافله ریگ روان نیست
4 عاشق خبر از کعبه و بتخانه ندارد این تیر سبکسیر مقید به نشان نیست
5 از بستر نرم است گرانخوابی مخمل بالین اگر از سنگ بود خواب گران نیست
6 از سنگ سبکبار شود نخل برومند بر خاک نشینان سخن سخت گران نیست
7 با اینهمه نعمت که بر این سفره مهیاست صائب لب بی شکوه به غیر از لب نان نیست