- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خون ما ازروی آتشناک می آید به جوش از دم گرم بهاران خاک می آید به جوش
2 جسم خاکی مانع ازسیرست جان پاک را چون شود سرچشمه ازگل پاک، می آید به جوش
3 در دل افسرده مانیست سامان نشاط در چنین فصلی که خون خاک می آید به جوش
4 باده پرزور درساغر کند دیوانگی خون ما درحلقه فتراک می آیدبه جوش
5 میکند تأثیر عاجز نالی ما در دلش دیگ سنگین ازخس و خاشاک می آید به جوش
6 در جدایی می شود مژگان ما گوهرفشان در بریدن آب چشم تاک می آیدبه جوش
7 در خم سربسته می وا می کند بال نشاط در تن خاکی، روان پاک می آید به جوش
8 فکر رنگین صائب از دریافتن گردد رسا این شراب از شعله ادراک می آید به جوش