1 از سیر چمن کی دل افگار گشاید این عقده مگر از رخ دلدار گشاید
2 جایی که بود چشم سخنگو طرف حرف از بهر چه عاشق لب اظهار گشاید
3 با ناز خریدار همان به که بسازد حسنی که دکان بر سر بازار گشاید
4 از حسن به تدریج توان کامروا شد گلبن چه خیال است به یکبار گشاید
5 از چرخ مجویید گشایش که محال است کز نقطه گره گردش پرگار گشاید
6 نگشود به رویم دری از آه مگر اشک برمن دری از رخنه دیوار گشاید
7 زینسان که گشایش ز جهان دست کشیده است مشکل گره آبله از خار گشاید
8 گردد صدف گوهر شهوار کنارش دستی به دعا هر که شب تار گشاید
9 تیغ دو دم خویش کند زخم نمایان لب هر که نفهمیده به گفتار گشاید
10 چون نیست سخن سنج درین دایره صائب طوطی به سخن بهر چه منقار گشاید