1 یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را
2 ز صرصر گر چه می پاشد ز هم جمعیت خرمن حصار عافیت شد باد دستی خرمن ما را
1 صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا در کمند وحدت آوردند آهوی ترا
2 آستین افشانی بی جای این تردامنان کرد محتاج شراری شعله روی ترا
1 غیر حق را می دهی ره در حریم دل چرا؟ می کشی بر صفحه هستی خط باطل چرا
2 از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست زاد راهی بر نمی داری ازین منزل چرا
1 سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را می زنم آتش به سقف این خانه دلگیر را
2 حالت فرهاد و کارش روشن است از جوی شیر می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را