- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند
2 عقد دندان در کنارم ریخت از تار نفس رشته خشکی زچندین گوهر سیراب ماند
3 کاروان یوسف از کنعان به مصر آورد روی دولت بیدار رفت و پای ما در خواب ماند
4 غمگساران پا کشیدند از سر بالین من داغ افسوسی بجا از صحبت احباب ماند
5 زان گهرهایی که می شد خیره چشم عقل از و در بساط زندگی گرد و کف و خوناب ماند
6 دل ز بی عشقی درون سینه ام افسرده شد داغ این قندیل روشن در دل محراب ماند
7 تن پرستی فرصت مالیدن چشمی نداد روی مطلب در نقاب پرده های خواب ماند
8 عقل از کار دل سرگشته سر بیرون نبرد در دل بحر وجود این عقده گرداب ماند
9 اهل دردی صائب از عالم دچار ما نشد در دل ما حسرت این گوهر نایاب ماند