1 آه می دزدد نفس در سینه افگار من غنچه می خسبد نسیم صبح در گلزار من
2 پرده گنج است ویرانی، که تا محشر مباد سایه افتادگی کم از سر دیوار من!
3 بلبل تصویر، گلبانگ نشاط از دل کشید چند باشد غنچه زیر بال و پر منقار من؟
4 با دم جان پرور شمشیر عادت کرده است از دم عیسی هوا یابد دل بیمار من
5 آسیا را دانه جان سخت من دندان شکست آسمان بیهوده می کوشد پی آزار من
6 گر چه از مژگان کلکم آب حیوان می چکد می توان گرد کسادی رفت از بازار من
7 هیچ گه دست حوادث از سرم کوته نبود قطره می زد در رکاب سیل دایم خار من
8 صائب از بس چرخ در کارم گره افکنده است رشته تسبیح در تاب است از زنار من
دیدگاهها **