-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند خار از بیطاقتی در چشم بلبل بشکند
2 نخل ماتم می دهد سامان برای خویشتن هر که شاخی از گلستان بی تأمل بشکند
3 نیست از آتش عنانی در بساط نوبهار آنقدر فرصت که دامن بر میان گل بشکند
4 دست شوخی چون بر آرد ز آستین آن شاخ گل بیضه های غنچه را بر فرق بلبل بشکند
5 این گره کز زلف او افتاد در کار چمن شانه باد صبا در زلف سنبل بشکند
6 بر نیاید با دل خودکام، صددریا شراب این خمار از آب شمشیر تغافل بشکند
7 قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست سیل از رفتن نمی ماند اگر پل بشکند
8 نیست ممکن راه یابد در گلستانش نسیم گرچنین دل در خم آن زلف و کاکل بشکند
9 می شود چون تیغ کوه از ابر رحمت آبدار هر که صائب پا به دامان توکل بشکند