1 ای فتنه سایه پرور سرو روان تو مه در کمند کاکل عنبرفشان تو
2 از خاک چون تو شاخ گلی برنخاسته است بر سرو، کج نگاه کند باغبان تو
3 خون خورده شرم تا چمنت را رسانده است رنگ حجاب می چکد از ارغوان تو
4 صد ترکش از خدنگ ملامت برد به خاک خورشید اگر بلند شود در زمان تو
5 مردم در آرزوی شبیخون بوسه ای یارب به خواب مرگ رود پاسبان تو!
6 خورشید عمر من به لب بام بوسه زد تا کی به حرف مهر نگردد زبان تو؟
7 شرمت به پاسبان خط آزادگی دهد در پای سرو خواب کند باغبان تو
8 ننموده خویش را و دل از من ربوده است بسیار نازک است ادای میان تو
9 حاجت به خاک کردن دام فریب نیست صائب برون نمی رود از گلستان تو
دیدگاهها **