نه امروز ست سودای جنون از صائب تبریزی غزل 5570

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

نه امروز ست سودای جنون را ریشه درجانم

1 نه امروز ست سودای جنون را ریشه درجانم به چوب گل ادب کردی معلم در دبستانم

2 عزیز مصرم اما در فرامشخانه چاهم گل خورشیدم اما بر کنار طاق نسیانم

3 به گردخوان مردم چون مگس ناخوانده چون گردم؟ که من در خانه خود از حیا ناخوانده مهمانم

4 تمنای تنم چون به گرد خاطرم گردد؟ که چشم شور باد در جگرخوردن نمکدانم

5 ز من سنجیده وضع عالم و سنگ است رزق من همانا من درین بازار پرآشوب میزانم

6 چنان محوم که اشک تلخ در چشمم نمی گردد قیامت گر نمکدان بشکند در چشم حیرانم

7 لب افسوس اگر غافل به دندان آشنا سازم دو چندان می برد مقراض قسمت از لب نانم

8 گلی گفتم به خواب از گلشن رخسار او چینم پرید از چشم خواب از هایهوی عندلیبانم

9 نمی افتم چو اسکندر به دنبال خضر صائب من آن خضرم که آب روی باشد آب حیوانم

عکس نوشته
کامنت
comment