- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد
2 چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟ که کبک مست در کهسارها مستانه می خندد
3 زخجلت می کند صد پیرهن تر گریه تلخش درین گلزار چو گل هر که بیدردانه می خندد
4 نمی گردد دل آگاه شاد از عشرت دنیا درین ماتم سرا یا طفل یا دیوانه می خندد
5 شد از اشک پشیمانی شفق گون صبح را دامن سزای آن که از غفلت درین غمخانه می خندد
6 حباب آسا به باد بی نیازی می دهد سر را درین دریا سبک عقلی که بیباکانه می خندد
7 زغربت می گشاید عقده دل تنگدستان را چو دور از طره شمشاد گردد شانه می خندد
8 نشاط خواجه غافل بود از جمع سیم و زر که از بالای گنج این جغد در ویرانه می خندد
9 اگر خارست، اگر گل، مایه خوشحالیی دارد کلید و قفل این منزل به یک دندانه می خندد
10 نه از شادی است، بر وضع جهانش خنده می آید درین عبرت سرا صائب اگر فرزانه می خندد