- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست در دوران من میخانه حاجت خلق را بس بود پیمانه من تا قیامت خلق را
2 کلک گوهربار من داد سخاوت می دهد باش گو در آستین دست سخاوت خلق را
3 می کند ایجاد، گفتار بلند اقبال من گر نباشد رحم و انصاف و مروت خلق را
4 گر حریف چرخ کم فرصت نگردم، می کنم مهربان از راه گفت و گو به فرصت خلق را
5 چون زمین هر چند زیردست و پا افتاده ام آسمانم از بلندی های فطرت خلق را
6 سوختم چون شمع تا روشن شد از من عالمی سرمه من کرد از اهل بصیرت خلق را
7 هزل و هجو و پوچ نتوان یافت در دیوان من هزل و هجو و پوچ نتوان یافت در دیوان من
8 چون هما با هر که پیوستم سعادتمند شد سایه من کرد از اهل سعادت خلق را
9 عشق را آتش فروزم، حسن را روشنگرم می نمایم گرم در مهر و محبت خلق را
10 مستی آرد باده های تلخ و کلک من کند هوشیار از باده تلخ نصیحت خلق را
11 حرف حق از دشمنان خود نمی دارم دریغ می کنم واقف ز اسرار حقیقت خلق را
12 همچو صیقل صائب از دیوان من هر مصرعی پاک سازد سینه از زنگ قساوت خلق را