نباشد الفتی با جسم، جان از صائب تبریزی غزل 414

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را

1 نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را تپیدن مشق پروازست دلهای پریشان را

2 چنان از دیدن وضع جهان آشفته گردیدم که جمعیت شمارد دیده ام خواب پریشان را

3 چراغ صبح صادق روشن از خورشید تابان شد گل از چاک گریبان سر برآرد صدق کیشان را

4 دل آزاری ندارد جز خجالت حاصل دیگر نمک شد آب تا بر زخم آمد سینه ریشان را

5 عجب دارم به هوش آیند حیران ماندگان تو اگر محشر نمکدان بشکند در چشم، ایشان را

6 خیال آشنا رویی که می گردد به گرد من ز من بیگانه خواهد کرد صائب قوم و خویشان را

عکس نوشته
کامنت
comment