- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی که برآرم به فراغت ز ته دل نفسی
2 سطحیان غور معانی نتوانند نمود رزق موج است ز دریای گهر خار و خسی
3 دل افسرده نگردد به نصیحت بیدار راه خوابیده نخیزد به صدای جرسی
4 زود هموار ز جمعیت منزل گردد هست در راه اگر قافله را پیش و پسی
5 شد دل روشن ما از سخن پوچ سیاه چه کند آینه در دست پریشان نفسی؟
6 گوشه گیری که بود شاد به صیادی خلق عنکبوتی است که نازد به شکار مگسی
7 دور گردان تو دارند مرا داغ و کباب من چه می کردم اگر ره به تو می برد کسی
8 هست در دست قضا بست و گشاد در عیش گره از جبهه به ناخن نگشوده است کسی
9 بیکسان راست خدا حافظ از آفات زمان دزد کمتر بود آنجا که نباشد عسسی
10 صائب از خواهش بیجا دل من گشت سیاه وقت آن خوش که ندارد ز جهان ملتمسی