1 لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ چون بید ندارد ثمر آن سرو روان هیچ
2 اندیشه جمعیت دل فکر محال است شیرازه نگیرد به خود اوراق خزان هیچ
3 در چشم جهان ریخت نمک صبح قیامت چشم تو نشد سیر ازین خواب گران هیچ
4 چون تاک درین باغچه چندان که گرستم نگشود مرا عقده ای از رشته جان هیچ
5 هر چند که دندان تو از خوردن نان ریخت حرص تو نشد سیر ز اندیشه نان هیچ
6 همچشم حبابم که ازین بحر گهرخیز غیر از سخن پوچ ندارم به دهان هیچ
7 جز گریه بیحاصلی و جز ناله افسوس نگشود مرا از دل و چشم نگران هیچ
8 با خصم زبون پنجه زدن نیست ز مردی صائب سخن چرخ میاور به زبان هیچ