1 نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمیآید مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمیآید
2 به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن پریرو را چنین فتح نمایانی ز اسکندر نمیآید
3 نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم درختی را که سرما سوخت دودش برنمیآید
4 چنین کز عالم آب آمد آن سرو روان بیرون نهال طوبی از سرچشمه کوثر نمیآید
5 اگر اهل دلی بر تیرهبختی صبر کن صائب که داغ کعبه از زیر سیاهی بر نمیآید