1 نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم که چون تبخال من از تشنگی سیراب می گردم
2 سفیدی کرد چشمم را کف دریای نومیدی همان من در تلاش گوهر نایاب می گردم
3 پر از گوهر کنم گر چون صدف دامان سایل را همان چون ابرنیسان از خجالت آب می گردم
4 چه حاصل کز درازی رشته عمرم شود افزون چو من از بیقراری خرج پیچ و تاب می گردم
5 جواب خشک می گوید به رویم ابر دریا دل چو گوهر گر چه از یک قطره من سیراب می گردم
6 همان مشت خس و خاری است از گردش مرا حاصل به گرد خویشتن چندان که چون گرداب می گردم
7 به صد جانب برد دل در نمازم از پریشانی به رنگ سبحه من سرگشته در محراب می گردم
8 ندارد نفس کافر در مقام فیض دست از من گران از خواب غفلت بیش در محراب می گردم
9 شبستان جهان را گر چه روشن از بیان دارم همان چون شمع صائب از خجالت آب می گردم