1 نه ز می خوردن ما شور و شری برخیزد نه ز همصحبتی ما ضرری برخیزد
2 مهر زن بر لب افسوس که سامان جهان آنقدر نیست که آه از جگری برخیزد
3 نام بلبل ز هواداری عشق است بلند ور نه پیداست چه از مشت پری برخیزد
4 بزم ارباب خرد خوابگه بیخبری است مگر از مجلس مستان خبری برخیزد
5 دل سرگشته ما راه به منزل نبرد گر ز هر نقش قدم راهبری برخیزد
6 جگر خاک نگردید ز طوفان سیراب مگر از دیده ما ابر تری برخیزد
7 تیر اگر در هوس صید شود خاک نشین به ازان است به بال دگری برخیزد
8 عشق از خرمن ما دود به افلاک رساند آنقدر وقت که از جا شرری برخیزد
9 گو برو ماتم دلمردگی خویش بدار هر که از خواب به بانگ دگری برخیزد
10 غنچه ما نفسی می کشد از دل صائب که به امداد نسیم سحری برخیزد
دیدگاهها **