- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند شوخی ز حد مبر که ترا سر نداده اند
2 رخساره اش ز سیلی دریا سیه شده است این اعتبار مفت به عنبر نداده اند
3 بخشیده اند چون دل خرسند نعمتی درویش را که نعمت دیگر نداده اند
4 از بر گریز حادثه آزاد کرده اند هر چند همچو سرو مرا بر نداده اند
5 نومید نیستم ز ترازوی عدل حق زان سر دهند هر چه ازین سر نداده اند
6 داغ توانگری به جبینشان کشیده اند آن فرقه را که چهره چون زر نداده اند
7 روشندلان به خرمن خود برق گشته اند فرصت به شوخ چشمی اخترنداده اند
8 آراسته است روی زمین را به عدل و داد آیینه را عبث به سکندر نداده اند
9 دم را شمرده ساز که مردان خود حساب دامن به دست پرسش محشر نداده اند
10 صائب به خواب امن زایام صلح کن کاین منزلت به هیچ توانگر نداده اند