1 نکویان را عتاب و لطف با هم یار میباید زبان تلخ با لبهای شکربار میباید
2 درین بستانسرا چون سرو معشوقی و رعنایی به قامت راست ناید، شیوهٔ رفتار میباید
3 نه آسان است جمع آوردن اسباب دلداری رخ آیینهسان و خط چون زنگار میباید
4 ز جوش مشتری گیرد بلندی قیمت گوهر قماش ماه کنعان بر سر بازار میباید
5 حیا از عهده این خیره چشمان برنمیآید گلستان ترا گوش گران، دیوار میباید
6 به مژگان بیستون را میتوان برداشتن از جا همین روی دلی زان یار شیرین کار میباید
7 زلیخا چشم یاری از صبا دارد، نمیداند که بوی پیرهن را چشم چون دستار میباید
8 نه آسان است سر از حلقه مستان برون بردن سری آشفتهتر از طرّهٔ دستار میباید
9 متاع من همه گفتار بیکردار و در محشر پی سودا همه کردار بیگفتار میباید
10 به شب بیداری از نیرنگ می ایمن مشو صائب که مکر دختر رَز را دل بیدار میباید