- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مکتوب من به خدمت جانان که میبرد برگ خزان رسیده به بستان که میبرد
2 دیوانهای به تازگی از بند جسته است این مژده را به حلقه طفلان که میبرد
3 اشک من و توقع گلگونهٔ اثر طفل یتیم را به گلستان که میبرد
4 جز من که باغ خویشتن از خانه کردهام در نوبهار سر به گریبان که میبرد
5 جز قطرههای آبله پای رهروان لبتشنگی ز خار مغیلان که میبرد
6 اکنون که یافت چاشنی سنگ کودکان دیوانه مرا به بیابان که میبرد
7 هر مشکلی که هست گرفتم گشود عقل ره در حقیقت دل انسان که میبرد
8 جوش شراب دایم و از گل دوهفته است از پای خُم مرا به گلستان که میبرد
9 سر باختن درین سفر دور دولت است ورنه طریق عشق به پایان که میبرد
10 صائب سواد شهر مرا خون مرده کرد این دل رمیده را به بیابان که میبرد