1 دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم مشرق دیگر بود خورشید عالمتاب را
1 نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا آب باریک قناعت می کند خرم مرا
2 یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا رشته از پا برنیارد رشته مریم مرا
1 از سیه بختی نگردد دیده گریان برق را می شود ز ابر سیه آیینه رخشان برق را
2 پرده ناموس نتواند حجاب عشق شد ابر چون پنهان کند در زیر دامان برق را؟
1 نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را دور باش از خود بود حسن حجاب آلود را
2 پشت این تیغ سیه تاب است از دم تیزتر کیست بیند خیره آن مژگان خواب آلود را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را