- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تازه دارد دل من خار و خس مژگان را این سفالی است که سیراب کند ریحان را
2 پاس دل دار که تا دانه نگردد سرسبز نرود قطره آبی به گلو دهقان را
3 نقد احسان فلک همسفر سیماب است پهن چون صبح به دریوزه مکن دامان را
4 جز سر دار فنا کیست به گردن گیرد در همه روی زمین این سر بی سامان را
5 حسن آن نیست که در پله پستی ماند نیست حاجت رسن و دلو مه کنعان را
6 سیر چشمی به نظر میل کشد همت را بی نیازی به جگر داغ نهد احسان را
7 دل عاشق چه غم از شورش محشر دارد؟ نیست اندیشه سیلاب ده ویران را
8 ابر رحمت به غبار دل ما درمانده است هم مگر تیغ تو آبی زند این میدان را
9 می پرستان سخن نگیرند به خویش شیشه دربار بود قافله مستان را
10 کیست جز خامه صائب که زوالش مرساد آن که دارد به سخن زنده دل اصفاهان را