1 برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار دست را سازد بیاض خوش قلم بی اختیار
2 از بیاض گردن او در نظرها شد عزیز بود اگر حکم بیاضی پیش از بی اعتبار
3 چون چراغ صبحدم خورشید می لرزد به جان تا بیاض گردن سیمین او شد آشکار
4 عاشقان را از تماشای بهشت وجوی شیر کرد مستغنی بیاض گردن آن گلعذار
5 نیست گر صبح قیامت گردنش،چون دیده ها می پرد چون نامه در نظاره اش بی اختیار؟
6 آنچه با رخسار یوسف اخوان نکرد می کند با گردن او عکس زلف تابدار
7 زلف مشکین کی حجاب گردن او می شود؟ پرده شب را فروغ صبح سازد تارومار
8 بی نیاز از شمع کافوری است صائب مرقدش خون هر کس رابه گردن گیرد آن سیمین عذار