1 پروای شکوه من آن سیمتن ندارد دردش مباد هر چند درد سخن ندارد
2 ناسازگاریی هست در خوی گلعذاران کو یوسفی که گرگی در پیرهن ندارد
3 هرکس فتد تهی چشم در فکر دیگران نیست پروای تشنه جانان چاه دفن ندارد
4 از نارسایی جودسایل برآورد دست چاهی که می رسد دست دلو ورسن ندارد
5 چون شمع سرگرانان در زیر پا نبینند پای چراغ نوری در انجمن ندارد
6 از زندگی به تنگند دایم سیاه روزان ذوقی چراغ ماتم از زیستن ندارد
7 ناجنس کی تواند ما را به حرف آورد با آبگینه طوطی روی سخن ندارد
8 عارف ز جرم مردم در پرده حجاب است یوسف ز شرم اخوان روی وطن ندارد
9 باشند زردرویان صائب به پرده محتاج هر کس شهید گردد فکر کفن ندارد