1 شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد آتشم بال و پر از دامن محشر دارد
2 سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟ جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟
3 خوان خورشید ز سرپوش بود مستغنی سر آزاده ما ننگ ز افسر دارد
4 عیب خود را چه خیال است نپوشد نادان؟ کل محال است کلاه از سر خود بردارد
5 تار سبحه است ز دل هر سر مو زان خم زلف گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد
6 نیست ممکن شود آسوده، دل از لرزیدن شانه تا راه در آن زلف معنبر دارد
7 بس که سیراب بود تیغ تو، در هر زخمی بر جگر سوختگان منت کوثر دارد
8 چشم خورشید ز رخسار تو می آرد آب نسخه از روی تو آیینه چسان بردارد؟
9 صائب از بس که جگر سوز بود مضمونش خطر از نامه من بال سمندر دارد
دیدگاهها **