1 سرشک تلخ را مشک بود صاحب اثر کردن وگرنه سهل باشد آب شیرین را گهر کردن
2 پر تیر تو می ریزد به خاک ای شمع بی پروا ندارد صرفه ای پروانه را بی بال و پر کردن
3 چنان خود را درین دریای پر شور سبک کردم که چون کف می توانم کشتی از موج خطر کردن
4 ستم بر زیر دستان نیست از مردانگی، ورنه به آهی می توانم چرخ را زیر و زبر کردن
5 مرا بر دل غباری نیست از خاک فراموشان که بی مانع در آنجا می توان خاکی به سر کردن
6 ز جمعیت بود دشوار دل برداشتن، ورنه چو تیر آسان بود از خانه خاکی سفر کردن
7 شود همدست با فرهاد چون عشق قوی بازو تواند دست جرأت بیستون را در کمر کردن
8 شرر خرج هوا گردید تا شد جلوه گاه صاب به بال سنگ و آهن تا کجا بتوان سفر کردن؟
دیدگاهها **