1 مشو چو موج شلاین به هر کنار و برو کمند طول امل را فراهم آر و برو
2 جهان تیره نه جای سپیدکاران است سبک ز دل نفسی چون سحر برآر و برو
3 بریز برگ تعلق ز خود مسیحاوار سر سپهر به زیر قدم درآر و برو
4 قمار عشق ندارد ندامت از دنبال بباز هر دو جهان را درین قمار و برو
5 نثار توست همه گنج های روی زمین مشو مقید سیم و زر نثار و برو
6 مکن چو شمع به یک خانه عمر خود را صرف چو آفتاب به هر جا سری بدار و برو
7 جهان شکار و تو چون برق بر جناح سفر بگیر ران کبابی ازین شکار و برو
8 چو پیش روی تو آید هر آنچه می کاری مکن نگاه به دنبال خود، بکار و برو
9 چو رفتن از سر کوی وجود ناچارست چو شمع، ماتم خود پیشتر بدار و برو
10 ز انتظار مکش طایران قدسی را سری ز بیضه درین آشیان برآ و برو
11 به یک رفیق موافق بساز در عالم منافقان جهان را به هم گذار و برو
12 ز لاله زار جهان نیست حاصلی جز داغ مبند دل به تماشای لاله زار و برو
13 نسیم مصر طلبکار پاک چشمان است سفید ساز نظر را ز انتظار و برو
14 مشو مقید ویرانه جهان چون سیل سبک دو پای تعلق (ز) گل برآر و برو
15 ز فیض بی ثمری سرو فارغ از سنگ است به برگ سبز قناعت کن از (بهار) و برو
16 زمین پاک درین روزگار اکسیرست مریز دانه خود را به شوره زار و برو
17 به قدر سعی، صفا یافتند راهروان به هر دو گام درین راه سر مخار و برو
18 هزار زخم نمایان اگر خوری بر دل به روی دشمن خونخوار خود میار و برو
19 مباد دولت بیدار را به خواب دهی نمک به چشم گرانخواب خود فشار و برو
20 چو می برند بخواهی نخواهی از دستت ببوس نقد دل و بر زمین گذار و برو
21 حریف راهزنان عدم نمی گردی به زلف او دل و دین و خرد سپار و برو
22 میانجی می و مینا نه کار سنگ بود دل مرا و غمش را به هم گذار و برو
23 جهان کرایه دیدن نمی کند صائب چو غنچه سر ز گریبان برون میار و برو
24 جواب آن غزل است این که گفت عارف روم به هر زمین که رسی دانه ای بکار و برو
دیدگاهها **