1 خال از دمیدن خط بی انتظارم گردد چون مور پر برآردعمرش تمام گردد
2 از چشم او جهانی دارند مردمی چشم آن آهوی رمیده تا با که رام گردد
3 از حیرت جمالش راه سخن ندارم چون عاملی که باقیش مالاکلام گردد
4 دارد کمال هر چیز عین الکمال باخود خود بوته گدازست چون مه تمام گردد
5 رویش سیاه سازند نام آوران عالم همواره هر عقیقی کز بهرنام گردد
6 در کشور قناعت شام است صبح امید صبح حریص تاریک از فکر شام گردد
7 چون گردهر که گردید باخاک ره برابر از جنبش نسیمی عالی مقام گردد
8 در پرده خموشی است آسایش زبانها خون است رزق شمشیر چون بی نیام گردد
9 صائب شود سر آمد در سر نوشت خوانی روشن سواد هر کس از خط جام گردد