مژگان او ز سنگ کند جوی از صائب تبریزی غزل 6362

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

مژگان او ز سنگ کند جوی خون روان

1 مژگان او ز سنگ کند جوی خون روان از سنگ این خدنگ کند جوی خون روان

2 آن بلبلم که دیدن بال شکسته ام از چشم سخت سنگ کند جوی خون روان

3 از ناخن شکسته چه آید، که این گره الماس را ز چنگ کند جوی خون روان

4 رخسار او دو آتشه چون گردد از شراب یاقوت را ز رنگ کند جوی خون روان

5 زلف مسلسل تو ز بسیاری گره شمشاد را ز چنگ کند جوی خون روان

6 بر هر زمین که بگذرد ابرو کمان من با قد چون خدنگ کند جوی خون روان

7 از دیده نظارگیان سرو ناز من از روی لاله رنگ کند جوی خون روان

8 دلهای پینه بسته ابنای روزگار از ناخن پلنگ کند جوی خون روان

9 با کشتی شکسته ما تا چها کند بحری که از نهنگ کند جوی خون روان

10 فریاد دلخراش تو صائب ز روی درد از سنگ بی درنگ کند جوی خون روان

عکس نوشته
کامنت
comment