- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبین ز موج تهیدست خوار دریا را که روی کار بود پشت کار دریا را
2 شکسته تا نشوی چون حباب هیهات است که همچو موج کشی در کنار دریا را
3 ز کوه صبر فزون گشت بی قراری دل کف سبک نکند بردبار دریا را
4 به عجز حمل مکن کز بزرگواریهاست که هر سفینه کشد زیر بار دریا را
5 نکرد تلخی غم را علاج، باده لعل نساخت آب گهر خوشگوار دریا را
6 غرض رساندن فیض است، ورنه در ایجاد حباب و موج نیاید به کار دریا را
7 نمی شود نفس پاک گوهران باطل بخار می شود ابر بهار دریا را
8 گران رکابی کشتی نمی تواند کرد علاج رعشه بی اختیار دریا را
9 ز بی قراری عاشق خبر دهد صائب به سر زدن کف بی اختیار دریا را