1 رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است پنبه بر داغ پلنگ خشمگین بیجا منه
2 دست خالی بر دل محتاج می باشد گران چون نداری خرده زر، دست بر دلها منه
3 روح قدسی را مکن صائب اسیر آب و گل شرم کن، بار خران بر گردن عیسی منه
4 با وجود بی بری در هیچ محفل پا منه برنداری باری از دل، بار بر دلها منه
5 شمع از گردن فرازی سر به جای پا نهاد ترک کن گردنکشی، سر را به جای پا منه
6 حیرت و آسودگی را فرق کن از یکدگر تهمت غفلت به چشم دوربین ما منه
7 مانع سیل سبک جولان نگردد کوچه بند عاشقان را آستین بر چشم خونپالا منه
8 گر نمی خواهی شود پامال حسن خدمتت وقت رفتن میهمان را کفش پیش پا منه
9 نام هر کس در خور سنگ نشان گردد بلند پشت آسایش به کوه قاف ای عنقا منه
10 در نیام تنگ نتواند دو تیغ آسوده شد برنیایی تا ز خود در خلوت ما پا منه