1 مدان از بی نیازی طبع من گر سرکش افتاده که از بی روغنی ها در چراغم آتش افتاده
2 نهان در پرده تزویر دارد درد ناکامی به ظاهر می نماید رام، اما سرکش افتاده
3 نگه دارم به قد خم چسان عمر سبکرو را؟ سروکار خدنگم با کمان پرکش افتاده
4 مرو از ره به حسن باده لعلی که این گلگون به ظاهر می نماید رام، اما سرکش افتاده
5 به مظلومان سرایت می کند فعل بد ظالم که از بیداد شیران در نیستان آتش افتاده
6 مرا در بی قراری چون فلک معذور می دارد نگاه هرکه بر رخساره آن مهوش افتاده
7 نیفتاده است بر خاک گلستان سایه اش صائب ز بس نخل بلند قامت او سرکش افتاده
دیدگاهها **