من و مصری که شکرخیز بود از صائب تبریزی غزل 476

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا

1 من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا کوزه شهد شود حنظل افلاک آنجا

2 در خرابات چه حاجت به مناجات من است دست برداشته دایم به دعا تاک آنجا

3 در محبت لب خشک و مژه تر باب است هیزم تر نفروشند ز مسواک آنجا

4 باد در دست برون می روم از صحرایی که بود برق، شکار خس و خاشاک آنجا

5 در بهشتی غم او در جگرم خار شکست که نیابند به درمان دل غمناک آنجا

6 نفسم تنگ شد از باغ خوشا کنج قفس که در فیض گشوده است ز هر چاک آنجا

7 سفری با نفس سوخته دارم در پیش که حساب نفس صبح شود پاک آنجا

8 صائب از کوی خرابات به جایی نرود دختری خواسته از سلسله تاک آنجا

عکس نوشته
کامنت
comment