-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می کند وقت خوش از عمر برومند مرا خونی وقت، بود خونی فرزند مرا
2 نخل تنهایی من میوه فراوان دارد نیست چون بی ثمران حاجت پیوند مرا
3 بحر و کان در نظرم چشم ترست و لب خشک رفته تا پای به گنج از دل خرسند مرا
4 تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است زهرچشم است گوارا چو شکرخند مرا
5 صد بیابان ز غزالان رم من در پیش است همچو مجنون نتوان کرد نظربند مرا
6 نفس سرد، پر و بال شود آتش را هست محتاج به بند آن که دهد پند مرا
7 دانه سوخته جز آه ندارد ثمری نکند ابر گهربار برومند مرا
8 شادم از بی بری خویش درین باغ چو سرو که به خاطر گرهی نیست ز پیوند مرا
9 نیست جز پاکی دامن گنهم چون مه مصر کو عزیزی که برون آورد از بند مرا؟
10 دیده ام عاقبت اهل هنر را صائب نتوان کرد به تعلیم هنرمند مرا