- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مده از دست در پیری شراب ارغوانی را شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را
2 ندامت چون لبم را در ته دندان نفرساید؟ چو گل در خنده کردم صرف، ایام جوانی را
3 چه خون ها می خورم در پرده دل تا نگه دارم ز چشم سوزن نامحرم این زخم نهانی را
4 به عاشق می دهی تعلیم جان دادن، چه بی دردی! چراغ صبح می داند طریق جان فشانی را
5 زبون کش نیستم چون باد صبح از پرتو همت وگرنه یاد می دادم به شمع آتش زبانی را
6 به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را
7 عجب دارم که بردارد به تن عذر مرا صائب به جان آزرده ام از خویشتن آن یار جانی را