-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سخن عشق محال است مکرر گردد بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد
2 سخن عشق به تکرار ندارد حاجت کی تهی حوصله بحر ز گوهر گردد؟
3 از جنون حرف مکرر نشنیده است کسی حرف عقل است که نشنیده مکرر گردد
4 نظر پیر مغان گرمتر از خورشیدست چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟
5 کفر نعمت بود از جنت اگر یاد کند دیدن روی تو آن را که میسر گردد
6 پله حسن به تمکین ز تماشایی شد یوسف از جوش خریدار به لنگر گردد
7 نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد
8 به زر قلب ز اخوان نخرد یوسف را از تماشای تو چشمی که توانگر گردد
9 گر به میخانه مرا جاذبه پیر مغان از کرم راهنما نوبت دیگر گردد:
10 دست وقتی کنم از گردن مینا کوتاه که مرا طوق گریبان خط ساغر گردد
11 می پرد دیده امید دو عالم صائب تا که را دولت دیدار میسر گردد