- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق است غمگسار دل دردمند را آتش گره ز کار گشاید سپند را
2 همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود یک جا قرار نیست سپهر بلند را
3 پیداست بی قراری عاشق کجا رسد در خلوتی که راه نباشد سپند را
4 اندیشه کهربای غم و درد عالم است از غم گزیر نیست دل هوشمند را
5 مانند پسته سر ز گریبان برآورد صبح فنای خویش لب هرزه خند را
6 پهلوی چرب می طلبد تیغ حادثات جوشن ز لاغری است تن گوسفند را
7 صیاد را به وحشت خود رام می کنم آورده ام به کف رگ خواب کمند را
8 بیرون روم چگونه ز بزمی که می شود برخاستن ز جای فرامش سپند را؟
9 صائب گهر به سنگ زدن بی بصیرتی است ضایع مکن به مردم بی درد پند را