- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق بالا دست وجان بیقرارم داده اند ساغر لبریز و دست رعشه دارم داده اند
2 آفتاب عالم افروزم که از بیم گزند نیل چشم زخم ازین نیلی حصارم داده اند
3 از سر هر خار صد زخم نمایان خورده ام تا دم جان بخش چون باد بهارم داده ام
4 گرچه چون مژگان تهیدستم زاسباب جهان همتی چون گریه بی اختیارم داده اند
5 چون نباشم منفعل از صورت کردار خویش؟ با همه زشتی دوصد آیینه دارم داده اند
6 گر ببازم هر دو عالم را پشیمان نیستم بوالعجب دست و دلی در این قمارم داده اند
7 چون گذارم دامن بی اعتباری را زدست؟ من که عمری خاکمال اعتبارم داده اند
8 از رگ من نیشتر بی رنگ می آید برون تنگ چشمان جهان ازبس فشارم داده اند
9 نزل خاصان است درد و داغ این مهمانسرا با چه استحقاق داغ بی شمارم داده اند؟
10 کار من صائب چنین از بدگمانی درهم است ورنه در روز ازل سامان کارم داده اند