- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دعوی عشق ز هر بوالهوسی میآید دست بر سر زدن از هر مگسی میآید
2 اوست غواص که گوهر به کف آرد، ورنه سِیْرِ این بحر ز هر خار و خسی میآید
3 از دل خسته من گر خبری میگیری برسان آینه را تا نفسی میآید
4 زاهد از صید دل عام نشاطی دارد عنکبوتی ز شکار مگسی میآید
5 چه شتاب است که ایام بهاران دارد که ز هر غنچه صدای جرسی میآید
6 تند شد بوی دل سوخته مشتاقان میتوان یافت که آتشنفسی میآید
7 ای سپند از لب خود مُهر خموشی بردار که عجب آتش فریادرسی میآید
8 چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون از دل تنگ به چشمم قفسی میآید
9 صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت «مژده ای دل که مسیحانفسی میآید»