1 سواد شب دل شب زنده دار می خواهد زمین سوخته تخم شرار می خواهد
2 مگر به داغ عزیزان نسوخته است دلش کسی که زندگی پایدار می خواهد
3 به دست نفس مده اختیار دل زنهار که زنگی آینه خویش تار می خواهد
4 نیام دعوی شمشیر را کند کوتاه زبان درازی منصور دار می خواهد
5 همان به است که قانع شود به دل خوردن کسی که نعمت بی انتظار می خواهد
6 بجاست رفعت نام آوران پاک گهر که هر که هست نگین را سوار می خواهد
7 چو غنچه مشت گریبان جمع کرده من توجهی ز نسیم بهار می خواهد
8 به داغ ساخته نتوان فریب عاشق داد که صیرفی زر کامل عیار می خواهد
9 ز من به آب شدن دست هم نخواهد شست چنین که توبه مرا شرمسار می خواهد
10 ز چله مطلب کوته نظر بصیرت نیست که دام چشم برای شکار می خواهد
11 کسی که می طلبدعقل ازین سبک مغزان ز سرومیوه واز بید بار می خواهد
12 به بوی گل ز گلستان کجا شودقانع کسی که خرمن گل در کنار می خواهد
13 نظر سیاه به این خاکدان مکن صائب که حسن آینه بی غبار می خواهد