1 لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ
2 حریف خنده دریاکشان نخواهی شد چو موجهای شلاین به هر کنار مپیچ
3 چه گوهری ز کفش رفته است می داند به چوب تاک مگویید همچو مار مپیچ
4 مگوی راز نهان را به دل که رسوایی است میانه گل کاغذ زر شرار مپیچ
5 اگر جراحت خود مشکسود می خواهی سر از اطاعت آن زلف مشکبار مپیچ
6 سیاه کاسه چه داند که زرفشانی چیست ز شوق داغ به دامان لاله زار مپیچ
7 حدیث زلف به پایان نمی رسد صائب سخن دراز مکن، بر حدیث مار مپیچ