- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لعل تو خنده بر گهر آفتاب زد زلف تو حلقه بر کمرآفتاب زد
2 صد بار بیش حسن تو در مجلس شراب جام هلال را به سرآفتاب زد
3 دل آب شد ز جلوه طرف نقاب او بیچاره شبنمی که درآفتاب زد
4 شستم به خون ز صفحه دل مهر آسمان زان دشنه ها که بر جگر آفتاب زد
5 دل محو جلوه های تو شد این چنین شود شبنم که خیمه در گذرآفتاب زد
6 از چشم شور خون شفق شد به خاک ریخت شیری که صبح بر شکر آفتاب زد
7 دست بلند همت اگر در نگار نیست بر سنگ می توان گهر آفتاب زد
8 آن را که شد عزیمت صادق دلیل راه چون صبح دست در کمرآفتاب زد
9 هر کس سپر فکند ز آفت مسلم است این تیغها که بر سپر آفتاب زد
10 صائب کسی که روی نتابید از شکست چون ماه می ز جام زر آفتاب زد