1 شراب لعل می سازد عرق راروی گلگونش قدح لبریز برمی گردد ازلبهای میگونش
2 ز طوق خویش سازد حلقه نام سرو راقمری درآن گلشن که گردد جلوه گر شمشاد موزونش
3 غبارش لاله گون خیزد، نسیمش گلفشان باشد به هر خاکی که افتد پرتو رخسار گلگونش
4 قدح را شوق آن لب شهپر پرواز می بخشد به ساقی احتیاجی نیست در بزم همایونش
5 چه پروا دارد از سنگ ملامت دشت پیمایی که از پیشانی واکرده باشد بر مجنونش
6 اگر شیرین ز ناز و سرکشی آتش عنان گردد کند فرهاد راممنون به عذر لنگ، گلگونش
7 چه لازم دورکردن از حریم خود سپندی را که بی آرامی دل می برد از بزم بیرونش
8 مرا رعنا غزالی می کشد درخاک و خون صائب که جای گرد، مجنون خیزد از دامان هامونش