1 لعل او را بین به دلها بی حجاب آویخته گر ندیدی اخگری را در کباب آویخته
2 چون تهیدستی که یابد بر کلید گنج دست دیده حیران در آن بند نقاب آویخته
3 خط مشکین گرد رخسار جهان افروز او مجرمی چندند در روز حساب آویخته
4 چون زنند اهل تظلم دست در زنجیر عدل؟ آنچنان جانها در آن زلف بتاب آویخته
5 شوق آسایش نمی داند، وگرنه بی حجاب ذره ما در فروغ آفتاب آویخته
6 هیچ کاری از بزرگان برنیاید بی شفیع قطره از دریا به دامان سحاب آویخته
7 ساده لوحانی که در دنیای دون پیچیده اند تشنه ای چندند در موج سراب آویخته
8 از خیال چشم مخمور تو صائب عمرهاست پرده ها بر روی بینایی ز خواب آویخته
دیدگاهها **