1 لعل از جگر سنگ گر از تیشه برآید از دل سخن از کاوش اندیشه برآید
2 هر لحظه به رنگی ز دل اندیشه برآید یک باده به صد رنگ ازین شیشه برآید
3 بی عشق محال است دل سخت شود نرم گر سنگ به این بوته رود شیشه برآید
4 جایی که ز حیرت گره دل نگشاید از فکر چه خیزد چه ز اندیشه برآید
5 از دوستی تازه خطان دل نتوان کند هر چند که ریحان سبک از ریشه برآید
6 در سینه پر ناوک ما اشک شود خون سیلاب نفس سوخته زین بیشه برآید
7 در کوه غم عشق خلل راه نیابد چون ناخن اگر از کف من تیشه برآید
8 بیرون نرود کجروی ازطینت گردون این دیو محال است ازین شیشه برآید
9 هر نخل امیدی که نشاند دل خود کام آهی شود از سینه غم پیشه برآید
10 صائب چو به خاطر گذرد برق جمالش دودم چو نیستان ز رگ وریشه برآید