1 ربوده است مراذوق جستجوی دگر برون ز شش جهت افتاده ام به سوی دگر
2 مرابه سوختگان رهنما شوید،که نیست دماغ خشک مرا سازگاربوی دگر
3 میسرست مراچون به بحرپیوستن چرا چوآب روم هرزمان به جوی دگر
4 جز این که محو کنم ازدل آرزوهارا نمانده است مرا دل آرزوی دگر
5 نشسته دست زدنیا مکن پرستش حق که این نماز ندارد جزاین وضوی دگر
6 چوزاهدان نکنم بندگی برای بهشت زرنگ وبو نگریزم به رنگ وبوی دگر
7 برون نرفته زتن جان ،دلی به دست آور که این شراب ندارد جز این سبوی دگر
8 جز آستانه عشق است شوره زار،جهان مریز آب رخ خود به خاک کوی دگر
9 برون زشش جهت است آنچه قبله گاه دل است چه التفات کنی هرنفس به سوی دگر
10 به گفتگو نرود کارعشق پیش و مرا نمی کشد دل غمگین به گفتگوی دگر
11 بس است درد طلب چاره جو ترا صائب مباش در پی تحصیل چاره جوی دگر
دیدگاهها **