- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچین را
2 بود از ساده رویان نوخطان را سرکشی افزون که وحشت هست بیش از آهوان آهوی مشکین را
3 بود چون کوهکن در عاشقی ثابت قدم هر کس برون آرد به جان بی نفس از سنگ شیرین را
4 ید بیضا ز خجلت آب شد چون شمع کافوری برآوردی تو تا از آستین دست بلورین را
5 خصومت با گرانقدران سبک مغزی بود، ورنه به آهی می گذارم در فلاخن کوه تمکین را
6 حجاب نور می سوزد نگاه خیره چشمان را نمی باید نقاب دیگر آن رخسار شرمین را
7 نیندیشند ز آه و ناله عاشق هوسناکان که شور بلبلان کوته نسازد دست گلچین را
8 به زهد خشک، زاهد برنمی آید ز خودبینی که نبود جوهر از خود بریدن تیغ چوبین را
9 سخن باید که باشد آنقدرها دلنشین صائب که از مشکل پسندان وا کشد بی خواست تحسین را